دفتــــر خاطراتـــــم

خاطرات خوب و بد زندگی

میدونی؟

اصلا دیگه نمیخوام بهم فک کنی!!

دیگه نمیخوام باور کنی دوست دارم یا نه!!

دانشگام تموم شده میدونی؟نه خب چون خیلی کم باهمیم!!

میخوام برم سربازی میدونی؟نه خب بازم رابطمون خیلی سرده ..سرده ب حدی ک الان دارم یخ میزنم!!

میدونی؟؟

ب قول خودت

خیلی خستم ..

خیلی......................

شاید این آخرین چرتی باشه ک مینویسم

امیدوارم خوبیا سراغتو بگیرن

 

نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:19 توسط ویــــدا & مسـلم| |

خسته ام...حوصله هیچ کسی رو ندارم!

خدا جون نمی دونم چی بگم!

گاهی وقت ها از آدم های اطرافم بدم میاد..

از کسایی که دوستم دارن و من اونا رو نمی بینم..!

خدایا کاش دایی برمی گشت..از وقتی رفته داغون شدم..حالم از خودم بهم می خوره..

از منت کشیدن هام...دیگه خسته شدم!

شاید اگه اون بود الان من خوبه خوب بودم..

خیلی تنهام..کاش یه نفر بود حرفامو گوش بده..ولی..

از خودم خسته ام...خدا جون این همه دعا کردم برگرده ولی میدونم دیگه هیچ وقت جوابمو نمی ده..

کاش اون روز هیچ وقت برنمی گشتم خونمون...کاش هیچ وقت برنمی گشتم...

خدایا بهترین کسم رو از دست دادم...مواظبش باش

 

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:59 توسط ویــــدا & مسـلم| |

بله ..!!

اِ اِ سلام.

ویدا

مسلم

به هم میایم نه؟!؟!؟!؟!؟

مشکل اینجاس ک باورش نمیشه!!

منم بودم همین فکرو میکردم.شما چی فک میکنین؟!؟!؟!

نظراتون برام مهمه

تا خودمو اصلاح کنم!!

نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:46 توسط ویــــدا & مسـلم| |


Power By: LoxBlog.Com